یکی ابلهی شب چراغی بجست که با وی بدی عقد پروین درست
سزاوار بازوی جمشید بود فروزانتر از ماه و خورشید بود
خری داشت آن ابله کور دل که با جانش بد جان خر متصل
چنان گوهری را که ناید بدست شنیدم که بر گردن خر ببست
من آن گوهرم بخت ناسازگار مرا بسته بر گردن روزگار
:: بازدید از این مطلب : 714
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1